ملك خداوند
«له الملك» ،كه خودش يا مضمونش زياد در قرآن آمده است و اين ازآن كلماتى است كه بايد باور كنيم كه تصورش آنقدر بزرگ است كه دراذهان كوچك امثال ما آنچنان كه بايد و شايد جا نمىگيرد.مكرر گفتهايمكه تفاوت«ملك»و«ملك»اين است كه ملك را در مورد داراييهاىاقتصادى و ثروت به كار مىبرند و ملك را در مورد داراييهاى قدرت;
يعنى هر چه كه در تحت نفوذ و سيطره و قدرت انسان باشد.هر ملكى رامىشود گفت ملك هم هست ولى هر ملكى ملك نيست.معنى آيه ايناست كه خداوند ملك و مالك مطلق هستى است،صاحب اصلى هستىاست،اصلا در مقابل ملكيت و مالكيت او كه همه چيز مال خود اوست و در تحتسلطه خود اوست ديگر هيچ قدرتى معنى و مفهوم ندارد;تقسيمملك و تقسيم ملك با خدا كه اين مقدار مال من و اين مقدار مال تو،معنىندارد.او ملك مطلق هستى است،حال كه ملك مطلق هستى است،پس درمقابل آنچه كه او بخواهد ديگر مساله مانع و«مىشود»و«نمىشود»معناندارد.براى قدرتهايى كه در داخل هستى است در مقابل يك قدرت،قدرت ديگرى مقاومت و ايستادگى مىكند،اما آن كسى كه تمام هستى،يكپارچه در تحت نفوذ و قدرت اوست در مورد آنچه حكمتش اقتضا كندديگر براى او مساله«نمىشود»و امثال آن معنى ندارد.پس استبعادهايىكه گاهى افرادى در مورد معاد مىكنند مانند آنچه كه قرآن نقل مىكند: «منيحيى العظام و هى رميم» (3) (استخوان پوسيده را چه كسى زنده مىكند؟)ناشىاز اين است كه شخص،خود را معيار و مقياس قرار داده و با حساب خوداوضاع را سنجيده است.در كار خدا فقط حكمتخودش حكمفرماست.
نمىخواهم بگويم حكمتخداوند قدرت او را محدود مىكند،محدوديت در كار نيست،قدرت او عين حكمت اوست.آنچه را كهحكمتش اقتضا مىكند و اراده و مشيتحكيمانهاش اقتضا مىكند انجاممىدهد و مساله اينكه اين،كار مشكلى است و آن كار آسانى است ديگر درآنجا مطرح نيست.
نظرات شما عزیزان: